پسر بچه تندخو
این داستان نوشته شده تو کتاب اول دبستان ژاپنی هاست.......
پسر بچه ای تندخو در روستایی زندگی می کرد. روزی پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هر بار که عصبانی می شود و کنترلش را از دست میدهد باید کی میخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر سی و هفت میخ در حصار کوبید. اما به تدریج تعداد میخ ها در طول روز کم شدند. او دریافت که کنترل کردن عصبانیتش آسان تر از کوبیدن آن میخ ها در حصار است. در نهایت روزی فرا رسید که آن پسر اصلا عصبانی نشد. او با افتخار این موضوع را به اطلاع پدرش رساند و پدر به گفت باید هر روزی که توانست جلوی خشم خود را بگیرد یکی از میخ های کوبیده شده در حصار را بیرون بکشد.
روزها سپری شدند تا اینکه پسر همه میخ ها را از حصار بیرون آورد.
پدر دست او را گرفت و به طرف حصار برد.گفت پسرم کارت را خوب انجام داده ای، اما به سوراخ های حصار نگاه کن. حصار هیچ وقت مثل اولش نخواهد شد. وقتی موقع عصبانیت چیزی می گویی، حرفهایت مثل این، شکافهایی بر جای می گذارند. مهم نیست چند بار عذرخواهی کنی،چون اثر زخم همیشه باقی خواهد ماند...............