چای روضه
حاج محمد تهرانی کیا از آقای زبیدی که از مداحان عرب مقیم تهران است، نقل کرده اند که در دهه عاشورا در کوچه پروین که کوچه باریکی است عبور می کردم در قسمتی از کوچه فضای بازی بود که چند تا بچه خیمه زده بودند . یکی از بچه ها عبای من را گرفت گفت: آقا برای ما روضه می خوانی؟
من مردد شدم ولی قبول کردم و وارد خیمه عزای آنان شدم . مقداری موعظه و نصیحت کردم و روضه طفل شیرخواره امام حسین علیه السلام را خواندم. بعد از منبر چای آوردند من مردد شدم بخورم؟ نخورم؟
بچه هستند رعایت نمی کنند.
فرشی که پهن بود عقب زدم به طوری که متوجه نشوند چای را خالی کردم. بیرون آمدم و سراغ کارم رفتم.
دو شب بعد یکی از سادات محترم را که از رفقایم بود در عالم رؤیا دیدم خواستم با او مصافحه کنم حاضر نشد و دستش را عقب برد. من تعجب کردم گفتم: چرا با من مصافحه نمی کنید؟
گفت: چرا دو روز قبل با عزاداران چنان کردی؟
گفتم: من که دعوت آنان را اجابت کردم و برای آنها ذکر مصیبت نمودم.
گفت: نه چرا چای آن ها نخوردی و روی زمین ریختی........................
.
.
.
مثل اینکه حسابی دقیقه ها .......................................