وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی
پیام های کوتاه
  • ۲ شهریور ۹۵ , ۱۰:۲۱
    سلام
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۱:۵۳
    سلام
آخرین نظرات
پیوندها

۶۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ب.ظ

باب الحوایج

چهارم شعبان، سال روز ولادت پرچم دار بزرگ کربلا، حضرت عباس بن علی علیه السلام است. حضرت عباس(ع) در سال 26 هجری قمری، در مدینه، دیده به جهان گشود. این نوزاد بسیار خوش منظر و زیبا بود به طورى که وى را قمر بنى هاشم نامیده اند و به ماه شب چهارده تشبیه نموده اند. حضرت علی(ع) او را عباس نام نهاد و آن به این علت بود که عباس هم به معناى شیر شرزه و خشمگین است و هم به معناى عبوس و چهره گرفته زیرا که ایشان نسبت به ظالمان چهره اى خشمگین داشتند.

لقب دیگر او باب الحوائج است چرا که آستان رفیعش قبله حاجات و توسل به آن حضرت نیاز دردمندان است.

وی در دامان امیرالمؤمنین علی علیه السلام و مادر گرامی اش به گونه ای پرورش یافت که به مظهر غیرت، ایثار و شجاعت، بدل گشت. عباس بن علی علیه السلام در طول حیات خویش از محضر پدر و برادرانش، بیشترین بهره را برد و جامع فضایل نیکو گردید. آن بزرگوار آن چه را از محضر آن سه امام معصوم آموخته بود، در کربلا آشکار ساخت و حماسه ساز نام آور عاشورای حسینی شد.

حضرت عباس(ع) همان جایگاه را نسبت به امام حسین(ع) داشت که حضرت على نسبت به پیامبر(ص)داشت. ایشان پشتوانه و تکیه گاهى براى امام حسین بودند چنانچه امیر المؤمنین چنین جایگاهى را نسبت به پیامبر داشت.

حرم حضرت عباس علیه السلام به برکت ایثار و فداکاری بی مانندش، قبله ی دل هاست. حرم ملکوتی اش، آرام بخش دل عاشقان است. مردم درمانده ای که از همه جا ناامید شده اند، به بارگاه او که تجلی گاه رحمت الهی است، روی می آورند و شاد و خوشحال بازمی گردند. آن خانه ای که هرگز به روی حاجت مندان بسته نمی شود، خانه ی عباس، بنده ی وارسته ی خداست.

حضرت عباس علیه السلام، با کمال معرفت، در راه دین و امام خویش جانبازی کرد و مراحل کمال و تعالی را پشت سر گذاشت. به همین دلیل روز ولادت حضرت عباس(ع) در میهن عزیزمان روز جانباز نامیده شده است.

موج همراه نیز میلاد با سعادت حضرت عباس(ع) و روز جانباز را به تمام مسلمانان جهان علی الخصوص جانبازان میهن عزیزمان که سنبل و شکوه ایثار و فداکاری هستند تبریک عرض می نماید.

سلام بر ابوالفضل علیه السلام ، که سرو بلند آزادگی را بر بام تاریخ ما می کارد، آینه های طور و تجلی را در برابر جوانان ما می افرازد و پرچم صلابت و سادگی، صبر و ایستادگی، شهادت و مردانگی را بر ایوان آیین زندگی جانبازان عزیز ما به اهتزاز در می آورد. سلامی ویژه، از هر سپیده دمان، تا هر شام گاهان، هزاران بار.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۹
مهدی ابوفاطمه
چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ب.ظ

به میخش زنید یاران ...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۷
مهدی ابوفاطمه
سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ

میلاد مبارک

۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۷
مهدی ابوفاطمه
سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۶ ب.ظ

زامبی هم زامبی های قدیم ... !

۱۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۶
مهدی ابوفاطمه
سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ق.ظ

میلاد مبارک

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۶
مهدی ابوفاطمه
دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت نهم

( قسمت نهم: تصویر مات )

.

ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ... فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود ... یه کم هم می ترسیدم ... بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد ... .

هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی ... و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم ... .

حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت ... حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن ... حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود ...

.

.

 یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت ... و من هر شب با استرس می خوابیدم ... دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم ... .

.

خوب یادمه ... اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن ... با هم درگیر شدیم ... این دفعه خیلی سخت بود ... چند تا زدم اما فقط می خوردم ... یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم ... .

سرم گیج شده بود ... دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم ... توی همون گیجی با یه تصویر تار ... هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم ... .

اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد ... صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم ...

.

دوستان تون رو برای خوندن داستان دعوت کنید.

.

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۹
مهدی ابوفاطمه
دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ب.ظ

امنیت و دیگر هیچ!

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۵
مهدی ابوفاطمه
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ب.ظ

عشق مجازی

۱۸ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۵
مهدی ابوفاطمه
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۱ ق.ظ

اول شعبان

ایام شادی تبریک.
صدقه و نماز اول ماه فراموش نشه. خیر و برکت داره.
۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۱
مهدی ابوفاطمه
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت هشتم

( قسمت هشتم: هم سلولی عرب )

.

توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم ... دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم ... تنها ... وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود ... .

هر روزم سخت ت ر از قبل ... کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود ... به بن بست کامل رسیده بودم ... همه جا برام جهنم بود ... امیدی جلوم نبود ... این 9 سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ ... چه کاری بلد بودم؟ ...

.

 فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها ... اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه ... .

.

6 سال از زمان زندانم می گذشت ... حدودا 23 سالم شده بود ... یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم ... حس خوبی بود ... تنهایی و سکوت ... بدون مزاحم ... اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم ...

.

 21 نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو ... قد بلند ... هیکل نسبتا درشت ... پوست تیره ... جرم: قتل ... اسمش حنیف بود ... .

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۷
مهدی ابوفاطمه