وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی
پیام های کوتاه
  • ۲ شهریور ۹۵ , ۱۰:۲۱
    سلام
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۱:۵۳
    سلام
آخرین نظرات
پیوندها

۶۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

بردگی قرن آزادی

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۸
مهدی ابوفاطمه
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ق.ظ

برندگان مسابقه نهم

سلام بر همه دوستان

برندگان مسابقه نهم رو اعلام می کنم

نفرات :

1. خانوم زهرا قاف

2. خانوم صما الف

3. بق بقو

4. قطره ...

.

لطفا این بزرگواران نوع کارت شارژ رو اعلام کنن تا تقدیم کنم.

جایزه ناقابل 5000 تومان کارت شارژه که با کمال خجالت تقدیم می کنم.

اعیاد شعبانیه مبارک.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۲
مهدی ابوفاطمه
جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۱ ب.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت یازدهم

( قسمت یازدهم: اولین شب آرامش )

.

من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم ... همه جا ساکت بود ... حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد ... تا اون موقع قرآن ندیده بودم ... ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ ... جا خورد ... این اولین جمله من بهش بود ...

.

 نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد ... .

موضوعش چیه؟ ... .

قرآنه ... .

بلند بخون ... .

مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه ... .

مهم نیست. زیادی ساکته ... .

.

همه جا آروم بود اما نه توی سرم ... می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم ... شروع کرد به خوندن ... صدای قشنگی داشت ... حالت و سوز عجیبی توی صداش بود ... نمی فهمیدم چی می خونه ... خوبه یا بد ... شاید اصلا فحش می داد ... اما حس می کردم از درون خالی می شدم ... .

گریه ام گرفته بود ... بعد از یازده سال گریه می کردم ... بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم ... اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم ... تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در ...

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۱
مهدی ابوفاطمه
جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

هیچکس تنها نیست ... !

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۸
مهدی ابوفاطمه
جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۴۳ ق.ظ

فرو بردن خشم

امام سجاد علیه السلام :

ما تَجَرَّعْتُ جُرْعَةً اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ جُرْعَةِ غَیظٍ لا اُکافِى ءُ بِها صاحِبَها؛

هیچ جُرعه اى نزد من، لذّت بخش تر از جُرعه خشمى نیست که فرو مى خورم تا آن را بر سر دیگرى خالى نکنم.

کافى، ج 2، ص 109.

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۴۳
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ب.ظ

و سیق الذین ,,,

آیت الله شبر فرمودند: 

چند سالی بود که معنی و تفسیر آیه 73 سوره زمر مرا بخود مشغول نموده بود.

(وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا|(زمر73ً )

یعنی مومنین را به سمت بهشت می کشند .

از خود پرسیدم چرا گفته شده به سمت بهشت میکشند!!

تمام کتب و تفاسیر مختلف را دیدم نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه به روایتی از امام صادق علیه السلام در بحار الانوار برخورد نمودم .که می فرماید:

مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند .

امام به دیدار محبان می آید . 

این ملاقات بسیار طولانی می شود .

 امام صادق می فرماید هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل بر می دارند .

ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان یابد.

❤️یا ابا عبدالله ... 

تصویر قشنگی ست که در صحنه ی محشر

ما دور حسینیم و بهشت است که مات است...

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۲
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ

ساعت شنی

ساعت شنی به من یاد داد
باید خالی شوی تا پرکنی
دلی را، چشمی را، گوشی را..
خالی کنی خودت را از نفرت تا پر کنی کسی را ازعشق
خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش
یادت باشد ،
ساعت شنی روزی می چرخد
و این بار این تو هستی که پر می شوی
از آنچه خودت پر کرده ای دیگران را
.
حرم حضرت معصومه سلام الله علیها به یاد همه دوستان هستم.
۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۸
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ب.ظ

به هیچکس نگی ها ...!

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۷
مهدی ابوفاطمه
چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ب.ظ

میلاد مبارک

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۸
مهدی ابوفاطمه
چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۰ ب.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت دهم

( قسمت دهم: کابوس های شبانه )

.

 بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم ... دستبند به دست، زنجیر شده به تخت ... هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم ... چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم ... تمام صورتم کبودی و ورم بود ... یه دستم شکسته بود ... به

خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن ... .

.

همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن ... اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم ... .

.

هنوز حالم خوب نبود ... سردرد و سرگیجه داشتم ... نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد ... سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد ... مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود ... .

.

برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم ... می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم ... بین زمین و هوا منو گرفت ... وسایلم رو گذاشت طبقه پایین ... شد پرستارم ... .

.

توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد ... توی سالن غذاخوری از همهمه ... با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم ... من حالم اصلا خوب نبود ... جسمی یا روحی ... بدتر از همه شب ها بود ...

.

.

 سخت خوابم می برد ... تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد ... تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها ... فشار سرم می رفت بالا... حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه ... دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم ...

.

.

 نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن ... چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود ... .

.

اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت ... همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود ... کنار گوشم تکرار می کرد ... اشکالی نداره ... آروم باش ... من کنارتم ... من کنارتم ...

.

 اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود ...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۰
مهدی ابوفاطمه