وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی
پیام های کوتاه
  • ۲ شهریور ۹۵ , ۱۰:۲۱
    سلام
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۱:۵۳
    سلام
آخرین نظرات
پیوندها

۴۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ب.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت بیست و یکم

( قسمت بیست و یکم : مسئولیت پذیر باش )

.

وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون ... ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال کرد ...

.

.

تمام شب رو راه رفتم و قرآن گوش دادم ... صبح، اول وقت رفتم در خونه حنیف زنگ زدم ... تا همسرش در رو باز کرد، بی مقدمه گفتم: دعاتون گرفت ... خود شما مسئول دعایی هستی که کردی ... نه جایی دارم که برم ... نه پولی و نه کاری ...

.

.

با هم رفتیم مسجد ... با مسئول مسجد صحبت کرد ... من، سرایدار مسجد شدم ...

من خدایی نداشتم اما به دروغ گفتم مسلمانم تا اجازه بدن توی مسجد بخوابم ...

.

نظافت، مرتب کردن و تمییز کردن مسجد و بیرونش با من بود ... قیچی باغبونی رو برمی داشتم و می افتادم به جون فضای سبز بیچاره و شکل هایی درست می کردم که یکی از دیگری وحشتناک تر بود ... هر چند، روحانی مسجد هم مدام از من تعریف می کرد ... سبزه آرایی های زشت من رو نگاه می کرد و نظر می داد ... .

.

بالاخره یک روز که دوباره به جون گل و گیاه ها افتاده بودم، اومد زد روی شونه ام و گفت ... اینطوری فایده نداره ... باید این بیچاره ها رو از دست تو نجات بدم .... .

.

دستم رو گرفت و برد به یه تعمیرگاه ... خندید و گفت: فکر می کنم کار اینجا بیشتر بهت میاد ...

.

.

ضمانتم رو کرده بود ... خیلی سریع کار رو یاد گرفتم ... همه از استعدادم تعجب کرده بودن ... دائم دستگاه روی گوشم بود ... قرآن گوش می کردم و کار می کردم ...

.

 این بار، روح حنیف تنهام گذاشته بود ... نه چیزی کم می شد، نه کاری غلط انجام می شد ... بدون هیچ نقص و مشکلی کارم رو انجام می دادم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۴
مهدی ابوفاطمه
سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ

تغییر آدرس وب

آدرس وب تغییر کرد.

دوستان عزیزی که بنده رو لینک کردن لطفا آدرسم رو تصحیح کنند.

ارادتمند

ابوفاطمه

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۳
مهدی ابوفاطمه
سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ق.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت بیستم

( قسمت بیستم: انتخاب )

.

برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم ... .

.

گوشی رو به ریکوردر وصل کردم ... صدای حنیف بود ... برام قرآن خونده بود ...

.

 از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید ... توی هر شرایطی ... کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد ... اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد ... .

.

اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم ... اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم ... اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم ... اگر ...

.

.

 اصلا نمی فهمیدم یعنی چی ... اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم ... دیگه توهم و خیال نبود ... تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم ... .

من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم ... تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد ... ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم ... .

.

از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد ... خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم ... ما رو از هم جدا کردن ... سرم داد می زد ...

- تو معلومه چه مرگت شده؟ ... هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره ... می دونی چقدر ضرر زدی؟ ... اگر ... .

.

خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم ... اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم:

-من دیگه نیستم ... .

.

.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۳
مهدی ابوفاطمه
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۲۹ ب.ظ

ای صاحب جان!

از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم
بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم
بی خود از حادثه ی عشق تو دیوانه و مست
عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم . .
۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۹
مهدی ابوفاطمه
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ق.ظ

وای چه شده؟

با این تغییری که در آدرس سایت دادم حسابی همه چی بهم ریخته
آدرس قبلی هم فعال شده نمیدونم توسط چه کسی اما مطلب هم نگذاشته
لینک ها بهم ریخته
حسابی
یک زمانی رو باید درست و حسابی وقت بذارم و یک دستی به سر و گوش وبلاگ بزنم

دوستان اون مشکل هم با توسل به حضرت ام البنین علیها السلام حل شد.

جایزه دوستان مسابقه نهم رو تقدیم می کنم و متأسفانه نتونستم برای نیمه شعبان مسابقه بذارم.

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۵
مهدی ابوفاطمه
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ب.ظ

عید بی صاحب!

این جشن ها برای من آقا نمیشود*
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود*
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید*
میخواستم ببینمت اما نمیشود*
اینجا همه منند، من بی خیال تو*
این جا کسی برای شما ما نمیشود*
عید مبارک
تعجیل در فرج یگانه امید شیعه صلوات
۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۱
مهدی ابوفاطمه
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۳ ب.ظ

ای مقتدای جان و جهان

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها
از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها
یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها
از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها
دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها
یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها
شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها
این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها
۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۳
مهدی ابوفاطمه
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۳ ب.ظ

میلاد مبارک

دم صبح صورت خود رو بخدا خواهم کرد/
از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد/
تا که دل دارم و از سینه نفس می آید/
به تو و مهر تو ای یار وفا خواهم کرد...
میلاد مصلح آخر حضرت ابا صالح المهدی(عجل الله تعالی فرجه) مبارکباد.
"الهی عجل لولیک الفرج"
۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۳
مهدی ابوفاطمه
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ق.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت نوزدهم

( قسمت

نوزدهم: فاصله ای به وسعت ابد )

.

بین راه توقف کردم ... کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود ... خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم ... .

.

قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود ... آخر قرآن نوشته بود ... خواب بهشت دیده ام ... ان شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی ... .

یه برگ لای قرآن گذاشته بود ... دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل برادر من بودی ... و برادرها از هم ارث می برند ... این قرآن، هدیه من به توست ... دوست و برادرت، حنیف ...

.

.

 دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود ... ضجه می زدم ... اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ... اصلا برام مهم نبود ... من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ... و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی .... به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ... بهم احترام میذاشت ... تنها دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... .

.

له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ... لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ...

.

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۲
مهدی ابوفاطمه
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ

اعمال شب نیمه شعبان

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۸
مهدی ابوفاطمه