وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی
پیام های کوتاه
  • ۲ شهریور ۹۵ , ۱۰:۲۱
    سلام
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۱:۵۳
    سلام
آخرین نظرات
پیوندها
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطره ای ازدکتر شفیعی کدکنی

این خاطره رو خیلی دوست دارم

برای شما هم میذارم

شاید شما هم شنیده باشین

خاطره ای ازدکتر شفیعی کدکنی
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا"
رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند
اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد
آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش
برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز،
 خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد 50 ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت: حالا
که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف
کنم.

"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز
بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها
رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن
را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل
"ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم، بو می کردم و در آخر بر لبانم
می
 گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها
شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا
نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر
کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر
را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا
نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح
 بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر
پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم
گریه می کند...

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره
ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط
نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار
دارند، نباید فکر کنند که ما ...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از
مادرم بپرسم، دست
 کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم
روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در
زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد
که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.

بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که
آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که
کارم دارد و
 باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته
گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع
ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!

مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر
صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می
 دهد.

روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را
به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار
تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش
رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...

"چه شرطی؟"

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.

***
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال
آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت
گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل
نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۰
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

لطف خدا

من از خدا چی میخام؟

تو کلاسها و جلساتمون و تو منبرامون به مردم می گیم: خدا هر چی به ما داده خیرمون بوده

ما از خدا چیزی طلبکار نیستیم

اولین نعمت، نعمت خلقته خدا خلقمون کرده چون دوستمون داشته چون می خواسته بهمون یک آوانس بده یک مهلت و یک زمان برای درخشیدن

همی زمان خودش نعمته

اینکه خودشو بهمون شناسونده اینکه نسبت به اون یک معرفت کمی داریم اونو خدا و صاحب اختیار خودمون می دونیم اینا همش لطف خودشه

اینکه پدر و مادر خوب بهمون داده

همسر خوب و عالی

خانواده قشنگ

سلامتی

امنیت

آرامش

یک زندگی با یک عالمه مردم خوب و با فرهنگ که دور و برمون هستن ( توی این چند سال ، بیست سال ، مبلغ بودن تا به حال از یک ایرانی چیز بدی و مسخره ای ندیدم )

همه اینها لطف خداست

باید اینها رو ببینیم

باید اینها رو دوست داشته باشیم

و باید برای اینها حرکت کنیم

و اینها هیچکدومشون بهترین نعمت خدا به ما نیستن

و اون نعمت خدا که برترین و عظیم ترینشونه

اون نعمت

اون دیگه خیلی شکر خاص میخاد

خدایا برای همه چیز متشکرم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۰
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ب.ظ

روایت خوندن

مدتهاست تو کار تبلیغم

از انواع روشها و انواع علمها هم استفاده کردم

علم ارتباطات ، جامعه شناسی ، رسانه، فلسفه و ......

سعی کردم توی تبلیغ متخصص بشم نه متخصص معمولی بلکه آکادمیک

اما

بعد از عمری تلاش

حالا نظر من اینه که

برای رسیدن و درک واقعیت باید بری سراغ اون

سراغ کسایی که واقعیت رو بدون تقلب و سیاه نمایی بهمون بدن

و فقط یک سری آدم به خصوص هستن که با واقعیت آشنا هستن

تمام رموز و اسرار دنیا رو میدونن

تمام راههای موفقیت رو بلدن

به تمام علوم دنیا آشنان

همه ماها رو هم می شناسن حتا بهتر از خودمون

نسبت به همه ما حتی از پدر و مادر خودمون هم مهربون ترن

نسبت به همه ما حتی از بچه ها و همسرامون و عاشقامون وفادارترن

و ما هم نسبت به اونا، بی توجهیم بی وفاییم و........

باید رفت و از اونها پرسید

باید رفت و اونها رو پیدا کرد

باید رفت و بر پای آنها خاکساری کرد

باید جلوی اونها تلمذ کرد و ....

و فقط اونها هستن که راه و روش بندگی صحیح رو بلدن

و فقط اونها هستن که می تونن اون راه رو به ما یاد بدن

فقط اونها

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۰
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ

یک کلاس جدید

امروز قراره یک کلاس جدید رو با پسرای دبیرستانی شروع کنم

هفته ای یک جلسه

احکام ، قرآن ، اعتقادات و تاریخ اسلام و .....

از قرار معلوم بچه های توانمندی هستند اینو از دبیرشون شنیدم

بهرحال وظیفه من به عنوان یک فعال فرهنگی و مبلغ دینی همین کارهاست دیگه

تمام تلاشم اینه که با امام زمان علیه السلام بیشتر آشنا بشن

و البته با مسائل روز اعتقادی

موفقیت یه دفعه از آسمون نمیفته پایین باید برای رسیدن بهش تلاش کنی

و موفقیت توی این دنیا اون جوری که آنتونی رابینز و امثال اون میگن تعریف نشده

اینو باید با کمی مطالعه درک کنی

عزیزجان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۰
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ق.ظ

یک شعر قشنگ

به لطف رهگذر عزیز یک شعر قشنگ براتون میذارم

لطف دوست عزیز رهگذره

در سمت توام

دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران

روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...

هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند ...

هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...


کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...



کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...

تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است

زندگی با توست
زندگی همین حالاست...



"محمد صالح علاء"

خیلی شعر قشنگیه

کلی خوشم اومد

ممنون رهگذر جان

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۰
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ق.ظ

بی خونه بودن

این مطلبو میذارم که یک وقت کسی از حرفای قبلی ام برداشت بد نداشته باشه

اینکه من مثلا بعضی از حرفامو اینجا میزنم یک وقتی توهم این پیش نیاد که طرف ناشکره و یا وووو

این جا یک مکان خاصه با مخاطبان خاصی که همدیگه رو فقط در حد یک اسم مستعار می شناسیم و همین ناشناسی هم خوبه و هم بد

.

.

رفته بودم برای اجاره منزل سال گذشته

داخل بنگاه یک خانم میانسالی نشسته بود و میگفت که فقط برجی صد می تونه اجاره بده با پنج میلیون پول ، پنج نفر زن و دختر بودن بدون مرد که همه خرج رو همون خانوم در میاورد

دقیقا یک ساعت نشستم تا اون خانوم رفت و من از بنگاه برای خودم خونه پرسیدم

مشرف شدم خدمت حضرت معصومه سلام الله علیها فقط برای اینکه از خدا تشکر کنم که ای خدا تو بسیار بندگان خوبتر از من داری که در موقعیتی بسیار بدتر از من اونها رو امتحان می کنی

بسیار ممنونم از اینکه من رو از لحاظ مالی بهتر از اونا قرار دادی و بسیار ممنونم که من رو تو دینم امتحان نمی کنی و .....

بسیار ممنونم از اینکه بالاخره من هستم که بالا سر خانواده باشم و همسرم دنبال مسائل دنیایی توی این اجتماع با نامحرمان سروکله نزنه

ای خدا

این که می دونم تو چه قدر به من لطف داری خودش لطف توست

ممنون

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۴
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۳۵ ق.ظ

تبلیغ مسابقه

روزی صد نفر میان بازدید خوب تو مسابقه شرکت کنین منو بیچاره کنین پشیمونم کنین

شاید بیش فعالی ام درمان هم بشه.....

حالا نگین من نگفتم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۳۵
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ

خونه چهار طبقه

یک پسر کوچولو دارم میگه بابا باید بری برامون یک خونه چهار طبقه بخری؟

میگم حالا چرا چهار طبقه

میگه یک طبقه مال شما یک طبقه مال مامان یک طبقه مال آبجی یک طبقه مال من

خوب الحمدلله بچه منم بیش فعالی داره دیگه تو این سن کم جامعه پست مدرن و خانواده تک نفره رو می فهمه

.......

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۳۴
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

صاحبخونه

دیشب جای شما خالی با صاحبخانه محترم جلسه داشتیم در مورد تمدید اجاره و اینکه چیکار کنیم.

بعد از کلی صحبت ایشون فرمودند که یه ده تومن به پول پیش بیفزایید...................................

و بعدش ما..........................................................................................................

الان بنده متحیر

عیال محترمه می فرمایند که نمی مانیم برو دنبال خانه و اثاث کشی می کنیم

اگر اینطور بشه با اجازه شما می رویم سمت اثاث کشی نوزدهم

یواش یواش باید وارد رکوردهای گینس بشیم

حالا کسی از شما مستأجر خوب و بیش فعال نمی خاد ماهی دو میلیون میگیرم میام مستأجرتون میشم

تازه هرجور فعالیت فرهنگی هم داشته باشین رایگانننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۳۲
مهدی ابوفاطمه
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۶ ق.ظ

مهم

برای رسیدن به جواب مسأله عجله نکنین لطفا

جواب های خوبی دستم رسیده بعضی از دوستان خوب تحلیل می کنن

ان شالله جمعه جواب صحیح رو براتون می ذارم و برنده ها رو هم معرفی میکنم

خواهشا سعی کنید زیاد جواب درست رو ننویسین چون مجبور می شم قرعه کشی کنم و اینجوری همچین خوب نیست زشته میگن برامون بیش فعالی کرده

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۶
مهدی ابوفاطمه