وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی

فرهنگ دینی و شیعی مظلوم تر از همیشه، باز هم بر بلندای افق بشریت به روشنی می درخشد.

وب نوشت های یک بیش فعال فرهنگی
پیام های کوتاه
  • ۲ شهریور ۹۵ , ۱۰:۲۱
    سلام
  • ۱ شهریور ۹۵ , ۱۱:۵۳
    سلام
آخرین نظرات
پیوندها
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ق.ظ

داستان فرار از جهنم: قسمت دوم

( قسمت دوم: یک روز شوم ) .

.

صبح ها که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه ... در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ... دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و ...

.

 من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ... بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم ...

.

 پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ... گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ... ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد ...

.

.

 همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ... سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ... و دوباره ... .

.

تمام وجودم یخ کرده بود ... ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم  حس می کردم .... معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ...

.

.

 از جا بلند شدم ...هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ... اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ... .

نظرات  (۷)

سلام. داستان قشنگیه. خوندم

۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۵ ❤❤ پسر خوب ❤❤
خوندم
برام جالب شد!
نمیدونم حکمت نوشتن اینجور داستان چی بوده اما امیدوارم خیر باشه، حالا نمیشد یه داستان شاد بنویسید!! حداقل اینطوری نباشه؟!
داستانش مستهجنه؟

تا اینجاش که قشنگه دوست دارم بقیه اش رو هم بخونم
سلام 
بسیار زیبا 

سلام
با اجازه نویسنده گرامی
کاربر گرامی پسر خوب این داستان واقعیست و خیلی نکته ها توش هست بهتره منتظر قسمت های دیگش باشین و دنبال کنین
جناب طاها مستهجن که نیست خیلی هم جالب و اموزنده هست

۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۳ مهدی ابوفاطمه
ممنون که دفاع فرمودید
یک کم فرصت بدید خیلی خودشو نشون میده
در ضمن داستان از بنده نیست
بلکه همون طور که فرمودند داستان واقعی است و بنده فقط به خاطر آموزنده بودنش نشرش میدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی