جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۲ ب.ظ
مقدس نما
مرحوم حاج محمد اسماعیل توسل نقل کردند که سال 1347 بود با دو نفر از رفقا سوار تاکسی شدیم، یکی از آن ها به راننده گفت: رادیو را خاموش کن و الا پیاده می شوم. به آن رفیق دیگرم گفتم: من از عاقبت مقدسی این رفیقمان می ترسم .
مدت ها گذشت، یک روز آن رفیقم گفت نمی خواهی فلانی را ببینی؟
گفتم : چرا
گفت : برویم دانشکده، رفتیم و سراغش را گرفتیم
روز هجدهم ماه مبارک رمضان بود، و شب قدر و احیاء، وراد اتاقش شدیم . دیدیم پشت میز کارش نشسته و مشغول کارهای تحصیلی است و شیشه آب جویی هم کنار دستش گذارده. بیرون آمدیم.....
پناه بر خدا از مقدسی بدون علم ..............
۹۴/۰۶/۲۰